معنی بخشی از مری پرندگان

حل جدول

لغت نامه دهخدا

مری

مری ٔ. [م ُ](ع ص) ریاکننده. رجوع به مری شود.

مری. [م ُ](از ع، ص) ریاکننده:
من بپرسم کز کجایی هی مری
تو بگویی نه ز بلخ و نز هری.
مولوی(مثنوی چ نیکلسون دفتر6 ص 314).
و رجوع به مری ٔ شود.

مری ٔ. [م َ](ع ص) رجل مری ٔ؛ مرد با مروت و مردمی.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || کلأ مری ٔ، گیاه گوارنده.(منتهی الارب). گیاه غیر وخیم و مطلوب.(از اقرب الموارد). طعام مری ٔ، طعام گوارنده.(منتهی الارب). || طعام مری ٔ هنی ٔ؛ طعام گوارنده و خوش عاقبت.(از تاج العروس). || آب گوارنده.(دهار).
- هنیئاً مریئاً، گوارنده باد. هنیاً مریاً.(از اقرب الموارد). دعایی است برای خورنده و نوشنده(و نصب آنها بنابراین است که صفت جای موصوف را - که مصدر است - گرفته).(از اقرب الموارد).

مری. [م َ / م ِ](از ع، اِ) مری ٔ. گلوسرخ. راه گذر طعام و آب به معده. گلوی سرخ. سرخ روده. سرخ نای. لوله ٔ طویلی است عضلانی غشایی که از حلق شروع می شود و به معده ختم می گردد و یکی از قسمتهای لوله ٔ گوارش است. مری به شکل مجرایی است که از گردن و سینه عبور می کند و از سوراخ مخصوص به خود که بلافاصله در جلو سوراخ حجاب حاجزی آورتا است از پرده حجاب حاجز می گذرد و پس از سیر 2 تا 4 سانتی متر در شکم به معده مربوط می شود. قسمت فوقانی مری عضله ای است از نوع عضلات مخطط و در بقیه دارای الیاف عضلانی صاف است. طول مری 25 سانتی متر است و فاصله ٔ انتهای فوقانی مری تا قوسهای دندانی 13 سانتی متر می باشد مری از دو طبقه ٔعضلانی(یکی الیاف عضلانی طولی در خارج و دیگر الیاف عضلانی حلقوی در داخل) و نسج زیر مخاطی که طبقه ٔ درونی است ساخته شده است. مری قابل اتساع است. در گردن در عقب قصبهالریه و جلو ستون فقرات واقع شده است و درسینه عقب کیسه ٔ قلب قرار دارد بطوری که کیسه ٔ قلب در جلو مری بن بست ها او را بوجود می آورد و به هنگام ورم این کیسه عسرالبلع تولید می شود. مری در سینه با شریان آورتا(آئورت) مجاور است. و رجوع به مری ٔ شود.

مری. [م ُرْ را](ع ن تف) مؤنث اَمرّ. تلختر. رجوع به اَمرّ شود.

مری ٔ. [م ُ رَی ْءْ](ع اِمصغر) مصغر مرء.(اقرب الموارد). مرد کوچک و خرد.

مری. [م َ ری ی](ع ص) ناقه مری ه؛ ناقه ٔ بسیارشیر یا ناقه بی بچه که به دست سودن دوشند آن را.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || عِرقی(رگی) که مملو شود و شیر بیرون دهد.(از اقرب الموارد). ج، مَرایا.(منتهی الارب)(اقرب الموارد).

مری. [م ُ](ص) آن که نوبت خود را در شراب خوردن به دیگری ایثار کند.(برهان).

مری. [م ِ](از ع، اِمص) خصومت بود و عرب «مراء» گویند که «مری » ممال آن است.(از صحاح الفرس). ممال مراء عربی است به معنی پیکار و جدل.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستیزه. رجوع به مراء شود. ||(مص) کوشیدن و ستیزه و برابری کردن با کسی در مرتبه.(از جهانگیری)(غیاث)(آنندراج). جدال کردن. برابری کردن با کسی در بزرگی قدر و مرتبه. معارضه کردن با کسی و جدل نمودن، و این لغت در اصل عربی است و اماله ٔ مراءاست.(آنندراج). کوشیدن و برابری کردن با کسی در قدر و مرتبه و بزرگی. خصومت کردن و یکدله بودن در بدکرداری.(برهان). و رجوع به مری کردن شود:
یکسره میره همه باد است و دم
یکدله میره همه مکر و مریست.
حکیم غمناک(از فرهنگ اسدی).
آن است مرا کز دل با من به مری نیست
آنها نه مرا اند که با من به مرا اند.
ناصرخسرو.
این کلیله و دمنه جمله افتریست
ورنه کی با زاغ لکلک را مریست.
مولوی.
شرح آن را گفتمی من از مری
لیک ترسم تا نلغزد خاطری.
مولوی.
خار گشته در میان قوم خویش
مرهمش نایاب و دل ریش از مریش.
مولوی.
کافران اندر مری بوزینه طبع
آفتی آمد درون سینه طبع.
مولوی.
وآنکه اشتر گم نکرد او از مری
همچو آن گم کرده جوید اشتری.
مولوی.
در مری اش آنکه حلو و حامض است
حجت ایشان بر حق داحض است.
مولوی.
- مری کردن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
|| مژدگانی.(برهان).

مری. [](اِ) زیادتی باشد در اصطرلاب پهلوی رأس الجدی و مماس با حجره.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فارسی به عربی

مری

جرعه، مری، مریی

عربی به فارسی

مری

مری , سرخ نای

فرهنگ معین

مری

(اِفا.) ریاکننده، (ص.) گوارا. [خوانش: (مُ) [ع. مری ء]]

فرهنگ فارسی هوشیار

مری

از مرا ء ستیزه (مصدر) جدال کردن برابری کردن با کسی در قدر و مرتبه و بزرگی: خط فریشتگان را همی نخواهی خواند چنین به بی ادبی کردن و لجاج و مری. (ناصر خسرو) (اسم) ریا کننده: من بپرسم کز کجایی هی مری تو بگویی نه ز بلخ ونز هری. (مثنوی. )

معادل ابجد

بخشی از مری پرندگان

1497

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری